داستان چگونه زبان پرندگان را آموختم

قسمت چهارم

آزار من توسط خانواده شوهر دو دلیل عمده داشت. اول اینکه جهاز نداشتم، دوم اینکه 
دختر دیگری را برای شوهرم نشان کرده بودند وحرفهایشان را زده بودند.امابا این اتفاق شوهرم نظرش را عوض کرد و با من ازدواج کرد. این مسأله باعث موضوع گیری آنها علیه من بود. برای مثال و درک بهتر شرایط آنزمان تنها یک خاطره را تعریف میکنم.

من از همان اول ازدواج باردار شدم شوهرم ناچار شد برای کار به شهر
دیگری برود از آنجایی که ما هیچ پول و وسیله خانه نداشتیم نمی‌توانست مرا
با خود ببرد و من منزل خانواده شوهرم ماندم

داستان چگونه زبان پرندگان را آموختم

قسمت سوم

پسر عمه من فکر میکرد من او را دوست دارم و بخاطر او خوابم نمی‌برد در حالیکه من از او بدم  می آید صبح روز بعد او مرا خواستگاری کرد و به شهر خودشان رفت.
خواهر و برادر های من وقتی متوجه شدند جواب من منفی است شروع به کتک زدن و 
انواع تهدیدها کردند و با این کار سرنوشت تلخ و نافرجام مرا رقم زدند من در شهری
 زندگی میکردم که جهاز دادن رسم نبود و آنها در جایی بودند که رسم جهاز بود ما هم
 به شدت فقیر بودیم و من بدون هیچ جهاز یا مراسمی تنها با یک عقد همسرش شدم و
 به شهر آنها رفتم که از اینجا به بعد شکنجه های من شروع شد

داستان چگونه زبان پرندگان را آموختم

قسمت دوم

ما در روستا زندگی میکردیم یک باغ انگور داشتیم که در همان باغ دو اطاق گلی داشتیم که در آن زندگی میکردیم مادرم چند سالی بود که بر اثر بیماری سل 
درگذشته بود و حالا کاملا تنها بودیم برای همین بعد از مرگ پدرم، برادرم نامه ای به خانواده پدرم نوشت و آنها را از وجود ما و سرنوشت پدرم باخبر کرد.
اولین کسی که با دیدن این نامه به سراغ ما آمد پسر عمه من بود که بعدها همسر من شد او ظاهری آشفته داشت من که بعد از مرگ والدین افسرده بودم 
شبها خوابم نمی برد همانند عادت هر شب نیمه شب به باغ رفتم و قدم میزدم و غافل بودم که پسر عمه من بیدار است و مرا نگاه میکند

داستان چگونه زبان پرندگان را آموختم

قسمت اول

پدرم زن دیگری داشت که از او مخفیانه فرار کرد و به استان دیگری گریخت

تا بعد از مرگ او هیچ یک از خانواده اش وحتی مادرش از جای او یا زنده و مرده 

او خبری نداشت. بعد از فرار به شهری دیگر با مادرم آشنا شد و با او ازدواج کرد ما

چهار خواهر و دو برادر بودیم

ادامه نوشته