داستان چگونه زبان پرندگان را آموختم
پدرم از زن اولش هشت فرزند داشت که همه آنها را به حال خود رها کرد. بعد از مرگش
برادرم به خانواده پدرم نامه نوشت و آنها را از وجود ما و سرنوشت پدرم باخبر کرد
قضیه فرار پدرم به این علت بود که همسرش در جلسه تقسیم ارثیه از دست برادرش.
عصبانی شد و به سراغ تبری رفت و آن را بر سر برادرش کوبید
بعد از آن پدرم شبانه خانه را برای همیشه ترک کرد و تا زمان مرگش کسی از جای
او خبر نداشت
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 14:30 توسط حکیمه محمدی سیاه بومی
|