پدرم از زن اولش هشت فرزند داشت که همه آنها را به حال خود رها کرد. بعد از مرگش 

برادرم به خانواده پدرم نامه نوشت و آنها را از وجود ما و سرنوشت پدرم باخبر کرد

قضیه فرار پدرم به این علت بود که همسرش در جلسه تقسیم ارثیه از دست برادرش.   

عصبانی شد و به سراغ تبری رفت و آن را بر سر برادرش کوبید

بعد از آن پدرم شبانه خانه را برای همیشه ترک کرد و تا زمان مرگش کسی از جای 

او خبر نداشت