قسمت هشتم

من دردهایی کشیدم که بشری متحمل نشد و مرا صاحب افسانه ای باور نکردنی کرد من دختر و فرزند اول مادرم بودم زندگی من از دوماهگی دستخوش همین شرایط پریشان و نابسامان زندگی بود پدرم توانست کمی پس انداز کند و ما را از خانه مادرش به جایی که کار میکرد ببرد مادرم دوران بارداری من گرسنه بود. بعد از تولد هم در دو ماهگی دچار سیاه سرفه شدم از طرفی مادرم متوجه بارداری دوم خود شد و مرا از شیر گرفت برف زیادی آمده بود و راه شهر را بسته بود آنها نتوانستند مرا به دکتر ببرند تنها غذای من تا ۶ ماه و بازشدن راه ها چای شیرین بود